خداوندا!
چه سخت است انسان بودن و ماندن در این دنیا و چه رنجی می کشد آن کس که انسان و از احساس سرشار.
شبست و قایقم بشکسته و دریاست طوفانی
ز هر موجی بگوشم میرسد بانگ پریشانی
ره منزل نمی دانم ز غوغای گرفتاری
چو مرغی آشیان گم کرده در شبهای بارانی
لبم می خندد و دل در حصار سینه می گرید
ببین در بر ق چشمم آشکارا اشک پنهانی
تو شبها نیستی با من که با خود عالمی دارم
گهی از فیض مدهو شی ، گهی از سکر حیرانی
به سا حل کشتی ما را برد لطف خدا، ورنه–
هزاران ناخدا گم شد ،در این دریای طو فانی