سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کارشناسی تکنولوژی و گروه های درسی آموزش و پرورش فلاورجان

آتش عشق تو در جان خوشترست
دل ز عشقت آتش افشان خوشترست
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
تا قیامت مست و حیران خوشترست
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زان که با معشوق پنهان خوشترست

درد عشق تو که جان می‌سوزدم
گر همه زهرست از جان خوشترست
درد بر من ریز و درمانم مکن
زان که درد تو ز درمان خوشترست
می نسازی تا نمی‌سوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشترست
چون وصالت هیچ کس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشترست
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده توفان خوشترست
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشترست


عطار نیشابوری


______________________


به جز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمی‌دانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمی‌دانم
دلی کاو بود همدردم چنان گم گشت در دلبر
که بسیاری نظر کردم دل از دلبر نمی دانم
به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم
کنون از غایت مستی می از ساغر نمی‌دانم
به مسجد بتگر از بت باز می‌دانستم و اکنون
درین خمخانه‌ی رندان بت از بتگر نمی‌دانم
چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم
درین دریای بی نامی دو نام‌آور نمی‌دانم
یکی را چون نمی‌دانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمی‌دانم
کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی
من این دریای پر شور از نمک کمتر نمی‌دانم
دل عطار انگشتی سیه رو بود و این ساعت
ز برق عشق آن دلبر بجز اخگر نمی‌دانم
عطار نیشابوری


_______________________



ز عشقت سوختم ای جان کجایی
بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان نه برون از جان کجایی
ز پیدایی خود پنهان بماندی
چنین پیدا چنین پنهان کجایی
هزاران درد دارم لیک بی تو
ندارد درد من درمان کجایی
چو تو حیران خود را دست گیری
ز پا افتاده‌ام حیران کجایی
ز بس کز عشق تو در خون بگشتم
نه کفرم ماند و نه ایمان کجایی
بیا تا در غم خویشم ببینی
چو گویی در خم چوگان کجایی
ز شوق آفتاب طلعت تو
شدم چون ذره سرگردان کجایی
شد از طوفان چشمم غرقه کشتی
ندانم تا درین طوفان کجایی
چنان دلتنگ شد عطار بی تو
که شد بر وی جهان زندان کجایی


عطار


___________________________


دلم دردی که دارد با که گوید ؟
گنه خود کرده تاوان از که جوید؟
دریغا نیست همدردی موافق
که بربخت بدم خوش خوش بموید
مرا گفتی که ترک ما بگفتی
به ترک زندگانی کس بگوید؟
کسی کز خوان وصلت سیرنبود
چرا باید که دست از تو بشوید؟
ز صد بارو دلم روی تو بیند
ز صد فرسنگ بوی تو ببوید
گل وصلت فراموشم نگردد
وگر خار از سر گورم بروید
غم درد دلش عطار امروز
چه فرمایی؟ بگوید یا نگوید؟

عطار


نوشته شده در  پنج شنبه 89/4/31ساعت  7:57 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
انیمیشن تابش آلفا ، بتا و گاما
[عناوین آرشیوشده]